به عوض سخنران و سخن گو پاسخگو لازم است


محمد تقوی

به عوض سخنران و سخن گو  پاسخگو لازم است

 

تنها فقط چند روز به پایان سال 1401 باقیمانده است و برعکس سالیان گذشته که حال و هوای عید نوروز و تحویل سال نو فضا را پر می کرد و مردم با شور و اشتیاق وصف ناپذیری به دنبال خرید سال نو و تدارک دید و بازدید نوروزی راهی کوچه و خیابان می شدند، اما  امسال هیچ تحرک و جوش و خروشی در بین اقشار مختلف جامعه به چشم نمی خورد.

برعکس فضای حاکم بر جامعه سعی ما بر این بوده است تا کندی و تاخیری در روند امور جاری ما ایجاد نشود و با همین اعتقاد شاید این شماره از معدود دوره های تولید مجله هست که مطالب نشریه برای چاپ آن در فصل زمستان آماده شده، ولی عوامل بیرونی از جمله نبود کاغذ گلاسه خارجی، امکان ارسال فایل به چاپخانه را غیر ممکن نموده بود.

با تلاش و پیگیری های فراوان و با توکل و توسل به مبادی رسمی و غیر رسمی و به واسطه 24 سال فعالیت در رسانه ی

بین المللی و در نهایت از طریق مبادی غیررسمی موفق شدیم مقدار اندکی کاغذ گلاسه با چندین برابر قیمت اعلام شده (کیلویی شصت و دوهزار تومان) آنهم بصورت نقدی و بدون امکان کنترل و روئت محصول،  خریداری و به مقصد چاپخانه ارسال نمائیم، ولی اصلا از اتفاق پیش آمده و شرایطی که در آن قرار داشتیم، راضی نبودیم و از اینکه به عنوان یک مشتری فرهنگی قدیمی که نزدیک ربع قرن ازفعالیت آن می گذرد و تا به امروز همواره به عنوان مشتری خوش حساب و خوشنام از این مجموعه یاد می شده است، از شرایط به وجود آمده ناراحت بوده و با اتکا به این گذشته پرافتخارو آسودگی خیال از بابت ارسال کاغذها به چاپخانه با فروشنده کاغذ تماس گرفتم و اعتراض کردم چرا طی این مدت کوتاه قیمت کاغذ چندین برابر افزایش داشته و نیاز ضروری مجله را می بایستی مشابه یک کالای غیرقانونی و بصورت قاچاق دریافت نمائیم! و کاغذ فروش ارجمند با پوزخندی کنایه دار پاسخ داد ظاهرا" مدت زیادیست که تو این مملکت زندگی نمیکنی! انگار خبر نداری دلار شصت هزار تومان رو هم رد کرده، بلافاصله من با ناراحتی و عصبانیت ناشی از شنیدن پاسخ ظاهرا" بی ربط، فریاد زدم مگر کاغذ رو امروز خریدی که آن را با دلار شصت هزار تومانی مقایسه می کنی؟

با همان پوزخند معنادار جواب داد: حالا چرا عصبانی میشی و حرص میخوری، کاغذ که نان شب نیست ، نخر

با عصبانیت بیشتر جواب دادم: اگر نخرم جواب تعطیلی مجله و بیکار شدن کارکنان  و تعهداتی که بر روی دوش ما  ست را چه کسی می دهد.

و او با همان خونسردی و لبخند جواب داد، این مشکل شماست و ربطی به من ندارد، اگر حق انتخاب نداری، باید به هر قیمتی که دادند، خرید کنی. از جواب ایشان برآشفتم و در اعتراض گفتم: اینکه جواب نشد، پس قانون، انصاف و عدالت، و رحم و مروت کجا رفته! مگر مملکت صاحب ندارد.

و او با همان آرامش و پوزخند معنادار جواب داد: قانون رو باید از قانون گذار و مبادی ذیربط آن پیگیری کنی، پس اگر می توانی برو جلوی در مجلس داد بزن.

انصاف و عدالت، و رحم و مروت رو هم باید از مجریان امور طلب کنی، پس اگر عرضه داری برو مقابل ساختمان ریاست جمهوری، داد و بیداد کن. خیلی هم شلوغ کنی به جرم تشویش اذهان عمومی ازت شکایت می کنم.

در بد شرایطی قرار گرفته بودم، هم پول زور رو داده بودم، هم عصبانی شده بودم و کلی حرص و جوش خورده بودم، مورد تمسخر و پوزخند هم قرار گرفته بودم و در آخر هم به بی عرضگی متهم شدم و از همه بدتر اینکه پیش وجدان خودم بخاطر نابودی ارزش ها و از دست دادن خصلت های خوب آن هم به خاطر " یک مشت دلار" شرمنده بودم. تازه به برهم زدن نظم جامعه و تشویش اذهان عمومی نیز متهم شده بودم.

بدتر از همه  موارد فوق این بود که در آخر کاغذ فروش ارجمند به عوض عذرخواهی پیغام داد حالا هم چیزی رو از دست ندادی، همین آلان می فرستم کاغذها رو برگردانند و 10 درصد بالاتر از پولی که داده بودی را  پرداخت می کنم. نمی دانستم باید خوشحال باشم و یا ناراحت. داشتم به این موضوع فکر می کردم بیخود نیست که اکثر  مردم به کاسبی و دلالی علاقه مند شده اند.

نه دردسر تولید و کارآفرینی را به دنبال دارد. نه با دارائی و تامین اجتماعی و وزارت کار و شهرداری طرف حساب میشی و نه نیاز هست هزارویک مشکل دیگر را سرو سامان بدی وبا عزت و احترام بیشتری هم پذیرای شما هستند. کمی دقت کردم دیدم در صنعت آسانسور، صنعت ساختمان، صنعت خودرو، صنعت لوازم خانگی و خلاصه اینکه در همه امور، این وضع و شرایط حاکم است و حمایت از تولید داخلی، حمایت از کارآفرینی، مولد سازی همه و همه عبارات و کلماتی هستند که فقط در شعار و روی کاغذ زیبا هستند. با خودم فکر می کردم اگر قراره مملکت به این شکل اداره بشه و همه کمبودها و مشکلات رو به دشمن فرضی نسبت بدیم،پس  چه نیازی به این همه تشکیلات عریض و طویل هست. در این افکار غوطه ور بودم که یاد عبارتی ازطنزپرداز عزیز کشورمان

 آقای امیر مهدی ژوله افتادم که می گفت:

قرار بود از نحوه حکومت داری و اداره مملکت توسط مسئولان مملکتی، داستان و کلیپ های طنز ساخته شود. تا به خودمان آمدیم متوجه شدیم از روی داستان و کلیپ های طنز ما ، دارند مملکت رو اداره می کنند. و همه این موارد نکته های تلخی از وضعیت امروز کشور عزیز ما ایران است.

آیا وقت آن نرسیده که دشمن فرضی را رها کنیم و به فکر مردم عزیز کشور خودمان باشیم.

برای شرمندگی برای بی پولی

برای حسرت یک زندگی معمولی

برای این اقتصاد دستوری

برای این همه شعارهای تو خالی

برای احساس آرامش

برای این همه برای غیر تکراری، یک نفر مسئول و پاسخگو لازم است.